کرکس های نفرت
بر فراز ویرانه های دل پرواز می کنند
و کفتار های خشم
آخرین لاشه ی خاطرات بر جای مانده از تو را
با حرص تمام از هم می درند
و من
ناباورانه نظاره گر این ویرانیم
کدامین ورد افسانه ی ما را افسون کرد
و پر وبال ققنوس آرزوهایمان را به آتش کشید
.
.
.
روحم زانو زده بر مزار کودک احساسم
و تلخ می گرید
چه پاک
در بستر عشق
آبستن شدیم کودک احساسمان را
ولی افسوس...