شعرنو- پیراهنی در باد

یک مجموعه برای کارهای فرهنگی ( شعر و داستان )

 بوسه می خواهم من از آن گونه های روشنش

یا گذارم عصر یک پاییز سر بر دامنش

 

آنچنان که باد بازی می کند با موی او

فرصتی باشد که من با دکمه ی پیراهنش

 

گرچه پوشیدست و چون هر غنچه دارد او حجاب

کوچه عاشق می شود از نازو عشوه کردنش

 

آنقدر دارم به او غیرت که حساسم به باد

بی هوا شاید شود سرمست از عطر تنش

 

هیچ کس جز او نباشد عامل مرگم ولی

آی مردم نیست هرگز خون من بر گردنش

 

مجتبی اصغری فرزقی (کیان)

نوشته شده در دوشنبه چهاردهم بهمن ۱۳۹۸ساعت 11:4 توسط مجتبی اصغری فرزقی| |

 

غزلی برای استاد شکوهی
شکوه شعر خراسان


سیاهی های مویت را به دست بادها دادی
غزل گفتی وشوری به دل فریاد ها دادی (1)

تخیل می چکد از خامه ات ای شاعر شیرین
بهانه دست خسروها و یا فرهادها  دادی

کمی لبخند همراهت همیشه بود و من دیدم
که آن را چون چراغی به شب غمزادها دادی

تو در زندان تنهایی قناری می سرودی مرد
تو آن را هم برای نرمی جلاد ها دادی

تو را آیینه ها با سرمه ای در دست می دیدند
عجب تصویر زیبایی تو به صیادها دادی

چو شب بوها برای شعر عطری جانفزا داری
تو با شعرت شکوهی به شب خردادها  دادی

زمستان بود و برفی روی موهای تو باریدست
سیاهی های مویت را به دست بادها دادی

1-فریاد نوعی آواز محلی می باشد....

مجتبی اصغری فرزقی (کیان)

نوشته شده در پنجشنبه بیست و ششم مرداد ۱۳۹۶ساعت 8:20 توسط مجتبی اصغری فرزقی| |

 

یا حضرت ثامن گلاب از قمصر آوردم
دوازه ی این شهر کفشم را در آوردم

جغرافیای من کمی خشک است آقا جان
با این شرایط با خودم چشم تر آوردم

همچون کبوترها مسیرم باد و طوفان بود
شرمنده ام حالا  اگر مشتی پر آوردم

هنگام حرکت هرکسی نذری به بالم بست
تسبیح و ساعت... سینه ریز انگشتر آوردم

دیدم درختانی که در هرم تو می سوزند
از شوق آنها ...من فقط خاکستر آوردم

گفتند تنها و غریبی ...تا رسیدم خود
با چشم دیدم که سیاهی لشکر آوردم

پای ضریح از معجزات این بود آقا جان
دیدم که از شوق زیارت پر در آوردم


مجتبی اصغری فرزقی (کیان)

نوشته شده در سه شنبه هفدهم مرداد ۱۳۹۶ساعت 9:26 توسط مجتبی اصغری فرزقی| |

 


 

 


 


چند وقت پيش استاد سمندري دوتار نواز شهير تربت جام به رحمت خدا رفت و رفيق شفيق خود

 


 استاد ابراهيم شريف زاده را از هميشه تنها تر كرد كه در اين ايام اين عزيز حال و روز مناسب

 


 شان خودش را ندارم . حيف است اين گنجينه هاي هنر اصيل فوركلوريك ايران اين گونه مورد

 


بي مهري قرار گيرندو در گوشه تنهايي خود بپوسند و طعمه ي خاك شوند. خاكي كه سيري

 


ناپذير است.جالب اينكه استاد مهدي اخوان ثالث نواي دوتاراستاد سمندري و صداي استاد شريف

 


زاده را مي شنود و متحير مي شود. استاد شريف زاده در بيشتر كشورهاي  جهان برنامه اجرا

 


نموده و نازكاي خيال سرزمين پري و اژدها را به ديگر بلاد رسانده است به طور كه هرم نفس استاد از شهر و ديار وايالت خراسان بزرگ فرا تر رفته و از مرزهاي سرزمين عزيز بيرون رفته و از بركه نازك صداي استاد هنردوستان بيشماري در جهان جرعه نوشيده اند.

 


 

 


هم اكنون استاد شريف زاده در شهر باخرز تربت جام به تنهايي امور گذرانده و خصّت كوير

 


 دامن گير او شده است....

 


اين غزل پيش كش استاد ابراهيم شريف زاده

 


 

 


 

 


اين زمين از نفست مشرق باراني شد

 


اي بنازم نفست را كه فراواني شد

 


جانمازيست دو تاري كه سمندر دارد

 


چه چه ِ حلق تو چاووش ِ مسلماني شد

 


پهن  مي شد لب شيرين تو اي خوش الحان

 


هم نوا با دف و تنبور خراساني شد

 


نعره چون شير زدي تا كه اذان مي گفتي

 


شورشي بين ِ ملائك كه تو مي داني شد

 


خواست از شوق مسلمان شدنش را مي ديد

 


در تحّير اخوان ثالث تهراني شد

 


ما طلب از تو فقط مرهم چشمي داريم

 


مثل يعقوب كه از يوسف زنداني شد

 


ظاهراٌ ساكت و آرام نشستي لاكن

 


پشت قد قامت ِ درياي تو طوفاني شد

 


چند وقتيست كه در لحن تو آوايي نيست

 


لب گشا بلبل باخرز كه طولاني شد!!

 


 



مجتبي اصغري فرزقي -مشهد مقدس

نوشته شده در دوشنبه بیست و چهارم آبان ۱۳۹۵ساعت 8:55 توسط مجتبی اصغری فرزقی| |

سخت است وقتی که بدانی آبرویت در خطر باشد

هم چون درختی راه و اطراف تو مملو از تبر باشد

لبخند تلخت رابدوزی بر لبت چون دلقکی خسته

اما به روی صورتت همیشه از غم چشم تر باشد

سخت است وقتی که ببینی خانه ات درگیرطوفانست

حکمی برایت آمده در پشت مامورش پسر باشد

از پشت خنجر می خوری در این نفاق آباد تنهایی

آماج تیغی باز هم گیرم که در دستت سپر باشد

تنها به دنبال کسی تا بشنود این بغض تلخت را

حتی برایت گوش های حافظ شیراز کر باشد

تو بی جهت در تاکسی با بغض خود درگیرو ابرالود

راننده کد می داد در شیراز شاید یک نفر باشد

می گفت یک شاهچراغی هست در بالا بلند شهر

از جنس سلطان خراسان همه را او در نظر باشد

مربع

حالا نشستم چون پری در باد از غم رها اینجا..

مشمول الطافش اگر جای تو حتی پشت در باشد

 

مجتبی اصغری فرزقی (کیان)

نوشته شده در شنبه بیست و سوم مرداد ۱۳۹۵ساعت 12:37 توسط مجتبی اصغری فرزقی| |

چند دو بیتی عاشقانه ...
 
 
تو اقیانوس و قایق هم تنت بود
نبینم آرزویی جز منت بود
بهشتی می شدم تنها اگر که
کفن با دست و از پیراهنت بود

مجتبی اصغری فرزقی (کیان)

برایت چتر در باران بگیرم
به زیرش بوسه ای پنهان بگیرم
اگر رفتی سفر ای یار خوبم
بیا تا بر سرت قرآن بگیرم

مجتبی اصغری فرزقی (کیان)

صدا کن تا صدایت را ببوسم
نگاه با وفایت را ببوسم
اگر از این سفر برگردم ای عشق
بیا تا دست و پایت را ببوسم

مجتبی اصغری فرزقی (کیان)

به روی شانه بالم را ندیدی
دل پاک و زلالم را ندیدی
تو رفتی بغض با من آشنا شد
خدا را شکر حالم را ندیدی

مجتبی اصغری فرزقی (کیان)
نوشته شده در سه شنبه سی و یکم فروردین ۱۳۹۵ساعت 10:45 توسط مجتبی اصغری فرزقی| |

از این دنیا مرا کم می گذارند

نمک بر زخم مرهم می گذارند

چرا از این همه خوبی عزیزم

فقط سهم مرا غم می گذارند

 

 

مجتبی اصغری فرزقی (کیان)

نوشته شده در جمعه بیست و هشتم اسفند ۱۳۹۴ساعت 8:51 توسط مجتبی اصغری فرزقی| |

 

رد سرخی مانده از آن بوسه ها بر گردنم
آتشی افتاده از این کار در پیراهنم

گر نبازم جان برایت گر نمیرم پیش تو
پووچ مُردم ...پس نبوده حاصلی از بودنم

آن چنان حالم خرابست از فراغت ...بعد مرگ
در وفاتم دوست هم می گریدو ...هم دشمنم

مرگ را گفتم به آرامی بیاید پیش من
جز توکس را نیست لازم موقع جان کندنم

وقت غسلم گفته ام کافور لازم نیست چون
مانده از قبلا هنوزم عطر دستت بر  تنم

مجتبی اصغری فرزقی (کیان)

نوشته شده در سه شنبه سیزدهم بهمن ۱۳۹۴ساعت 7:57 توسط مجتبی اصغری فرزقی| |

Design By : Mihantheme