یک شهر عاشقانه تو را شعر میکند
مضمون بیتهای قشنگ دچارها

رد میشوی و بوی غزل زنده میشود
تنها سوار گم شده در این غبارها

ممنوعه ی تناور این باغ ناامید
زیباترین‌رسیده ی جشن انارها

خورشید بی حضور تو از کوچه رفته است
یک ذره شد دلم پسِ این انتظارها

کی میرسی به غربت پاییز شهر من
در فصل غم‌گرفته ی پرواز سارها

کی میرسی دوباره منم بیقرار تو
رد میشوند پشت سر هم، ‌قطارها

قدیسه ی هزار سوم مسیح من
مصلوب آسمانی بالای دارها

افسانه ها نوشته اند برای تو بومیان
زیباترین کتیبه شدی روی غارها

#هادی_عبدی   پاییز ۹۹

فرو نشست چه بی دردسر زمستان هم
خدا به داد رسد این بهار تکراریست

تراش داده تورا ذهن من شبیه درخت
به شاخه های قشنگت انار تکراریست

مسافرش تو نباشی چه انتظار بدیست
تمام کوپه ی این غم قطار تکراریست

دوباره کافه و من طعم قهوه ی قاجار
و راس ساعت پنج این قرار تکراریست

تو دیر می رسی غرق دود کافه منم
تو دیر می رسی و انتظار تکراریست

تو شهرزاد منی قصه ای ک میگویند
و عشق دزدی این روزگار تکراریست

برای من که پس از تو دوباره خواهم مرد
طناب و وحشت بالای دار تکراریست

به فصل اخر کهنه کتاب زل زده ام
همیشه تلخی پایان کار تکراریست

هادی عبدی زمستان ۹۶

پس از عبور زمستان زندگانی من
چه زیرکانه برایم بهار اوردی

درخت بی بر من بعد فصل بی رحمی
چه میوه های قشنگی به بار اوردی

برای همهمه ی قبل کوچ درناها
بروی دست سپیدت قرار اوردی

نَشین، نگاه نکن، لب فرو نبند، گریه نکن
به باوری که به پروردگار اوردی

به دور سادگیت تا بگردد این دل من
شبیه خصلت خورشیدها مدار اوردی

به جنگ تن ب تن من و باورت اینبار
هزار مرد مسلح، سوار اوردی

 

#هادی_عبدی بهار ۹۶

آسمان

فصل فصل تمام زندگیم بی حضورت بهار کم دارد      

دستهایم بدور خورشیدت تا بگردد مدار کم دارد    

  

قاب زیبای زندگانی من سبزی اشیانه ات آباد     

عکس بیروح باغ خاطره ها یک درخت انار کم دارد    

  

سیب زیبای سرنوشتم باش نیمه ی دیگری که میگویند     

همه ی شهر هم تو را خواهد مثل من بیقرار کم دارد    

  

قصد جان تو را دارد این غزلهای نیمه جانم باز     

واژه ها مثل مین پنهانی گرمی یک فشار کم دارد    

  

افتاب از نگاه پنجره ای روی گلبرگها نمی تابد 

 

جاده های خراب شهر دلم لذت انتظار کم دارد    

  

گیر کرده به تارهای تنت عنکبوت سفید دستانم   

در نبرد من و تمامی تو ارتشم صد سوار کم دارد

  

اول آذر 93

دوباره یاد تو در خاطرات لعنتی است

دوباره گوش دلم بی قرار صحبتی است


عجیب حوصله ام سررسیده باور کن

شبی کنار منی، این بهشت نوبتی است


خیال میکنم امشب تمام فرصتها

به دست من که بیفتد، قرار ساعتی است


تمام صحن تنت، جای دست سبز من است

شناسنامه ی تو جای نام پاپتی است


تو عاشقانه ترین برج این زمین کجی

و شاهکار تنت سازه های صورتی است


تجسمی که در این بستر از تو میسازم

قلم چگونه نویسد کمی خجالتی است

هادی عبدی تیرماه 92

غریبه

غریب آمد و غمگین، غریبه راهی شد

تمام سهم من از عشق رو سیاهی شد

 

غزل نوشتم و گفتم که باز خواهد گشت

غزل بهانه ی واهی، غزل تباهی شد

 

یقین که دیر به خود آمدم یقین دیر است

کدام  پیچ در این جاده اشتباهی شد؟

 

دوباره این من و این خاطرات و این کوچه

پس از تو زندگیم غرق در سیاهی شد

 

خیال و ذهن تو راحت شکست خوردم باز

هر آنچه گفتی و کردی، هر آنچه خواهی شد

/**/

حوا


دوباره روح تو آمیخت با تنم حوا

دوباره پای تو را بوسه میزنم حوا


طناب دار شد اینبار هر دو بازویت

کنار رد لبانت به گردنم حوا


به کفر میکشد این عشق بی سرانجامت!

ترا که بت شده ای باید حد زنم حوا


ببوس تا که درین اوج سرد سرماها

شرار و شعله بیفتد به خرمنم حوا


مسیر زندگیم ابتدای ویرانیست

اسیر پنجه ی تقدیر تو منم حوا


هادی عبدی 5 دی ماه 91


دلتنگ بوسه های تو ام آسمانخراش

بالا بلند پیکره ی استخوانی ام


تاری تنیده بر تن من عنکبوت ترس

با دستهای رام گرت می تکانی ام؟


رویای دلنشین سحرگاه من، بگو!

تا انتهای قله ی خود می کشانی ام؟


من، پادشاه تازه به دوران رسیده را

بر تخت نیلگون تنت می نشانی ام؟


فرمانروای مقتدری میشوم اگر

باور کنم به صحن دلت می چکانی ام


هادی عبدی 15 آبان 91


....



عشق تو را دوباره سر زا گرفته اند

آنان که در حوالی شب جا گرفته اند


نیلوفران آبی مردابهای شهر

ماتم برای مردن بودا گرفته اند


لو رفته خلوتی که تو را جاودانه کرد

لابد سراغ و سمت صدا را گرفته اند


از برگه های دفتر آتش گرفته ام

اسرار چشمهای تو یک جا گرفته اند


کاوشگران قلعه  روحم دوباره باز

رد تو را کنار غزل ها گرفته اند


این زندگی به روی گسل ها بنا شده است

ما را گرفته اند، شما را گرفته اند

هادی عبدی 17 مهرماه 91

تصنیف های حادثه سر میدهد تنت

اینبار هم که بوی خطر می دهد تنت


سیراب دستهای منی اندکی برقص

فصل رهایی است و ثمر میدهد تنت


امیختم بیاد تو با کوچه باغ شعر

آبستن غزل شده، بر میدهد تنت


در فصل جفتگیری باران و شوره زار

آوازهای قمری نر میدهد تنت


جز دانه های بوسه ی من بر تنت مپاش

این رسم زندگیست هدر میدهد تنت

هادی عبدی 30 شهریور 91