یک شهر عاشقانه تو را شعر میکند
مضمون بیتهای قشنگ دچارها
رد میشوی و بوی غزل زنده میشود
تنها سوار گم شده در این غبارها
ممنوعه ی تناور این باغ ناامید
زیباترینرسیده ی جشن انارها
خورشید بی حضور تو از کوچه رفته است
یک ذره شد دلم پسِ این انتظارها
کی میرسی به غربت پاییز شهر من
در فصل غمگرفته ی پرواز سارها
کی میرسی دوباره منم بیقرار تو
رد میشوند پشت سر هم، قطارها
قدیسه ی هزار سوم مسیح من
مصلوب آسمانی بالای دارها
افسانه ها نوشته اند برای تو بومیان
زیباترین کتیبه شدی روی غارها
#هادی_عبدی پاییز ۹۹