ازاین به خمره نشستن، ازاین خراب شدن  

چقدر فاصله مانده است تا شراب شدن؟   

رها کنید مرا تا رها شوید از من  

عذاب می کشم از مایه عذاب شدن   

دلم گرفته ازاینجا، کجاست تنگ خودم؟  

چه سود ماهی آزاد منجلاب شدن؟   

پرنده بودن و کابوس میله و چنگال  

پرنده بودن و هرصبح خیس آب شدن   

شبیه پنجره یک عمر سنگسار شوی   

به جرم عاشق چشمان آفتاب شدن   

ببخش رود بلندم، چراکه راهی نیست   

دراین وفور بیابان ، بجز سراب شدن...   

علی ارجمند  

سلام دوستان

این شعر به صورت نا خودآگاه با غزلی از حافظ هم ردیف و قافیه شد که بعدا متوجه شدم

با اجازه ی خود ایشان! :

 

نشسته نقش نگاهت به چشم خواب زده

چنانکه ماه تنش را به حوض آب زده

امید آب ندارد پرنده ی عطشم

زبسکه بال به امید هر سراب زده

شبیه رود به دنبال نرمی دریا

عبور کرده ام از زندگی شتاب زده

چگونه شک نکنم دست مهربانش را؟

به حسن نیّت این مردم نقاب زده؟

بخواب ای شب رویا ، چرا که مهتابت

حلول کرده دراین سایه های خواب زده

اگرچه جای سفر روی برف می ماند

به ردپای من انگار آفتاب زده

پردیس

 

سلام

بدون مقدمه یک غزل:

 

ای مانده بی جواب سوال جدایی ات

سردرگمم به قصه ی بی ردپایی ات

بااینکه جنس جاذبه ی هردومان یکی است

پس می زند مرا دل آهنربایی ات

پردیس من تویی که شده رودی از عسل

بر کوه شانه های تو گیس طلایی ات

ما را به سرزمین دلت جای ده ، توکه-

پهناور است نقشه ی جغرافیایی ات!

بازیچه ی مدار نشو پیش من بمان

مهتاب من بس است دگر جابجایی ات

یک شب بیا وفا کن و یک سر به ما بزن

بلکه زیادمان برود بی وفایی ات

علی ارجمند 

بخوانید غزل جدیدی از من در سایت شعرنو

سلام دوستان

 

عید قربان بر شما مبارک

چند روزی بود که می خواستم به روز کنم و قسمت نمیشد

اما انگار قسمت بوده روز عید این کارو انجام بدم

می خوام یکی از دوستان خوب و مستعدمو بهتون معرفی کنم

دوستی که همیشه به خاطر داشتنش افتخار میکنم

دوستی که بیشتر از غزلهای نابش خودش واسم عزیزه

شاید در آینده نه چندان دور بیشترازش بخونید

پدرام بابازاده عزیز

می تونید اشعار پدرام رو تو وبلاگش یعنی اینجا بخونید

 

 

واین هم یک تازه سروده از من:

 

 

بگذار که در بندِ،افکارِ خودم باشم

بعد از تو فقط فکرِ، آزار خودم باشم!

بگذار برو تنها، این بار اضافی را

تنها برو تا تنها، سربار خودم باشم

ای مبداءِ پایانم، بدرود، خداحافظ

تو راه خودت...،من نیز، دیوار خودم باشم

حالا که شکستم در، آیینه ی چشمانت

در چشم که دنبالِ ، دیدار خودم باشم؟!

صبح آمده پروانه ، از حادثه جان بردی

من شمعم و می باید ، آوار خودم باشم

من با تویکی بودم ، من با تو... ولی حالا...

آموخته ام زین پس، همواره "خودم" باشم

علی ارجمند

 

پس از مدتی دو شعر!

دم به کله می کوبد و

شقیقه اش دو شقه می شود!

بی آنکه بداند_

حلقه آتش را خواب دیده است

عقرب عاشق...

 حسین پناهی 

از زهر و شوکران ِغرورم لبالبم

تو حلقه ای از آتش و من نیز عقربم!

می خواستم تو را بنویسم که ناگهان

دست تو خورد و ریخت به کاغذ مرکّبم

تو از خودت بزرگتری در نگاه من

من ساخته، از آینه های مورُبم!

حالاکه دست درشب زلفت نمی برم

مانند گیسوان توام ، نامرتبم!

رفتی و آسمان دلم گریه می کند

کابوس چکه می کند از سقف ِ هرشبم

من جام زهر باخودم آورده ام؛ برو

ازاینکه روبروت بسوزم ، معذبم